نیک آفریننیک آفرین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

دخترانه ها

برف ، برف ...

سلام دختر کوچولو                                                                                                                 سلام نيک آفرين روزهاي برفيِ مامان                                                           &n...
18 بهمن 1392

اولین تنهایی های تو

سلام دختر کوچولو نیک آفرین ِ همیشگی من ، سلام  این مادرته که داره برات می نویسه در حالی که تو این فصل سرد ، تنها وجود تو به وجود من گرما میده . من مادرت هستم ، دختر بچه ای برای همین بیست سال پیش ... برای همین دو دهه ی گذشته ... تو کجا بودی وقتی رازهای دخترانه ی من توی دلم پنهان شده بود و هیچ کس نبود تا براش حرف بزنم !  ولی نه ... امروز می خوام از تنهایی خودم چیزی ننویسم ، امروز می خوام از دیشب بنویسم ، از تنهایی دخترکوچولوی ده ماهه ای که فقط و فقط تو این دنیا مامانشو میشناسه و مادرش هم برای چند ساعتی تنهاش گذاشته . نمی دونم پیش خودم چی فکر کردم ، نمی دونم چرا با خودم فکر کردم که حتما می تونی تحمل کنی نمی دونم چرا ...
26 دی 1392

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

  سلام دختر کوچولو  سلام نیک آفرینم  اگه همین اول می خوای از حال و هوای دنیا باخبر بشی باید بگم توی نصف کره ی زمین این روزها زمستونه.  تو ی این سرزمین شمالی هم ...   .  گاهی بارونی میاد و مارو خونه نشین میکنه و گاهی هم از سرما بیرون نمیریم. انگار اون بیرون همه مثل یه بمب ساعتی دارن تا بهار ثانیه شماری میکنن ... بهار ... بهار ... بهار ... فقط بهار این سرزمین خوبه ... و باقی همه هیچ . باز خدارو شکر که خونه ای هست که توش یه شعله ی گرمی داره میسوزه ... بعدها که بزرگتر شدی و بعدتر ها که از دنیای بیرون دلت گرفت ، حتما بارهای بار با خودت میگی ، هیچ جا خونه ی آدم نمیشه ... و این حقیقته قشنگیه.&nbs...
14 دی 1392

میان آفتاب هشتم دی ماه

  سلام دختر کوچولو  بالاخره زمستون با تموم سردیش به این سرزمین رسید و الان که دارم برات می نویسم پشت همین پنجره داره نفس سردش رو فوت می کنه به خونه ها و خیابونها ... به درختا و کوه ها ... به این شب دلگیر بلند ...   و خدا ... خدا هم از اون بالا داره برای چراغ روشن این خونه لبخند میزنه ! از تو چه پنهون می خواستم از همون اولین شب بلند زمستون برات بنویسم حیف که این مشغله های هر روزه نمیزارن ... این مشغله ها دارن کم  کم کار دستم می دن ... این مشغله ها دارن کم کم زیاد میشن ... این مشغله ها دارن کم کم هر جایی می شن .  امروز روز هشتم دی ماه بود که تموم شد و به شب رسید . روزی ،شاعری برای همچین روزی شعر گف...
9 دی 1392

روز تولد پدرت ...

  سلام دختر کوچولو  سلام نیک آفرینِ من  داشتم با خودم می گفتم حالا که می خوای برای دختر کوچولو بنویسی چیز تازه چی داری ولی بعد دیدم برای تو نوشتن که اصلا بهونه و سوژه نمی خواد ... همین که هستی و هرروز  رو در کنار هم شب می کنیم خودش میشه بزرگترین دلیل برای نوشتن.  داشتم به پدرت می گفتم همین که از کنار نیک آفرین دور می شم میاد دنبالم ... هرجا که برم ، هرکاری که انجام بدم ، میاد زیر صندلی ام میشینه وقتی پشت میزم ... وقتی تو آشپزخونه ام صاف میره جایی که می دونه زیاد میرم اونجا ... کنار سینک ... با اینکه برا خودش سرگرمه ولی حواسش به من هست ... ! پدرت گفت : آخه اون از وقتی چشم باز کرده تو رو دیده ... خ...
21 آذر 1392

روز تولد مادرت ...

    سلام دختر کوچولو بالاخره روز تولد مادرت رسید و تموم شد . در روزهایی که تو چهار دست وپا تمام گوشه های ناشناخته ی این خونه رو کشف می کنی . خونه،  قاره ی نا مکشوف تو شده و تو دنیای نا مکشوف من. این روزها که برای تو ننوشتم راستش سرگرم کارهای دیگری بودم... سرگرم برنامه ریزی های دیگری ... غافل از اینکه زندگی همین چیزیه که داره اتفاق می افته ...زندگی یعنی تلاش تو برای چند قدم چهاردست و پا رفتن برای رسیدن به عروسک دلخواهت ... زندگی یعنی پدرت که هر وقت از اداره برمیگرده خسته است ولی خنده هاش به ما انرژی میده ... زندگی یعنی من با یه عالمه کتاب نخونده ، ظرفهای نشسته ... خاک گلدون های عوض نکرده ... زندگی یعنی منتظر پست چ...
9 آذر 1392

دلِ دیوانه ...

  سلام دختر کوچولو  باز هم در این نیم روز پاییزی، توی این صفحه ی مجازی ، دلم برای تو تنگ شد و شروع به نوشتن کرد. از تو چه پنهون این روزها خیلی سرم شلوغه ... من ، منی که همیشه از مشغله ها فراری بودم امروز یک مادر پرمشغله هستم ...و اینه دلیله این همه دیر آمدن و زود رفتن. فردا پانزده آبانه و تو فردا شب درست راس ساعت ده و چهل و دو دقیقه ، هشت ماهه میشی . گاهی با خودم می گم چقدر کار ها مونده که باید برات انجام بدم و گاهی هم می گم ... نه همین روال خوبه ... همینکه کنار همیم و دستانِ تو با دستهای من آشناست.  دخترم گاهی از دست آدمها خیلی دلم میگیره ... آدمهایی که تا دیدن جا برای زندگی روی زمین تنگ شده ، جای دیگران رو...
14 آبان 1392

ای دل ِ پاره پاره ام ...

سلام دختر کوچولو  سلام نیک آفرین نمی دونم این چندمین نامه است که برای تو می نویسم و تو هنوز هیچ کدومشو نخوندی . الان که دارم می نویسم یه سرگیجه ای خلسه آوری دارم. انگار در گرگ و میش سپیده دمی ، سوار ماشینی هستم و از یه جاده ی پر پیچ خم دارم می گذزم ، و نمی دونم این حالت  نیمه هوشیاری برای پیچ و خم و اون جاد ه است ، یا وسوسه های خوابِ دم صبح ... تمام عصر رو بیرون بودم و این سرمای آبان ماه،هم تو تن من و هم تو تن تو آروم آروم نشست ، نشست و نشست و همون باعث شد که تو امشب زودتر بخوابی و من با ابن تب خفیف برای تو بنویسم. عیبی نداره ، چه میشه کرد ... طبیعت همیشه با ما مهربون نیست. گفتم مهربونی یاد دستهای تو افتادم ......
6 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترانه ها می باشد