نیک آفریننیک آفرین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

دخترانه ها

داستان دنیای آدمها

  سلام دختر کوچولو    شب و روزت بخیر. در دنیای آرومت چه می کنی ؟ چی باعث میشه تکون بخوری ؟ چه وقتایی می خوابی ؟  چیکار می کنی که اینهمه صبوری ؟  پس من چرا صبور نیستم ؟ بیا و دستهای منو بگیر و منو ببر به سمت آرامش ... من مادرِ توام . چرا هر چی می گردم  تو خواب و بیداری پیدات نمیکنم ... تصویری که از تو دارم  هزاران قطعه شده ... هر قطعه ای رو که برمیدارم  قسمتی از تو هست ولی تمام تو نیست ! تمامِ تو چه شکلی دختر کوچولو ؟  تو شبیه کی هستی ؟ اخلاقت ، رفتارت ، صدات ؟  اصلا صدات شبیه کیه ؟ تو مثل خودتی  نه ؟ مثل یه انسان تازه به زمین رسیده ... با جدید ترین افکار آسمونی . تخیل مادرت...
29 بهمن 1391

مادر تو

سلام دختر کوچولو  این اولین باره که دارم تو خونه ی جدیدمون برات می نویسم . هر چند اینجا خونه ی ما نیست ولی قراره یه مدتی اینجا زندگی کنیم و تو هم اینجا رو به زودی می بینی ، و اولین جایی میشه که توش زندگیتو شروع می کنی.جای خوبیه و این یعنی ما بی تو برای زندگیه با تو ، برنامه ریزی کردیم.  از اینها که بگذریم من هنوز گوشه ی آرامشم رو توی این خونه پیدا نکردم. می دونم که یه مدتی طول میکشه  تا جایی رو تو خونه پیدا کنم که وقتی دلتنگ شدم برم اونجا ... که اونجا حتی جای فکر کردن به تو و همه ی چیزهای خوب باشه .  چقدر سخته ... پیدا کردن یه جای آروم توی دنیا که فقط ماله خوده خوده آدم باشه . می دونی دخترم ... توی این دنیای...
19 بهمن 1391

دختر من

                                    سلام دختر کوچولو  چقدر پیچیده شده ... زندگی رو میگم . دیروز جشن سده بود ... حالا فقط پنجاه روز و پنجاه شب تا اومدن بهار باقی مونده ... تا اومدن تو !  من و پدرت تصمیم گرفتیم به خونه ی دیگه ای بریم ، خونه ... گفتم خونه یادم اومد چقدر  دلم برای خونه ای که توش بزرگ شدم تنگ شده... ! دلتنگی یعنی یه چاهی ته دلت  هست که هرچه هم گریه کنی ،پر نمیشه . یعنی هیچ راهی نیست که گریه نکنی ... یعنی دیگه بعد از دلتنگی همه چیز بستگی به زمان داره ... آره زمان !  زمان غارتگر غریبیست ...!  همو...
11 بهمن 1391

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

                                                         سلام دختر کوچولو    یک ماه از زمستون گذشته و تو همچنان در خوابی ...! بخواب که توی این دنیا گاهی حاضر میشی هرچی داری بدی برای یک ساعت خواب راحت . می فهمی چی میگم ؟ آره تو می فهمی تو می دونی.  وقتی به تو فکر میکنم دلم برای دوره ی جنینی خودم تنگ میشه . چرا هر چه فکر می کنم بیاد نمیارم که نه و ماه و نه روز من در دوران جنینی چطور گذشت !؟  ولی تو یادت باشه ... یادت باشه که وقتی خدا تو برای اومدن به زمین انتخاب کرد ، ...
2 بهمن 1391

داستان دنیای آدمها

سلام دختر کوچولو    سرِ مامان این روزا خیلی شلوغه ... آخه می دونی ما آدم بزرگا خیلی مشغله داریم . مشغله داریم یعنی اینکه برای آسون تر کردن زندگی یه عالمه کارا  انجام می دیم  ولی بعدش می بینیم که خیلی سخت تر میشه ، زندگی رو می گم .  یکی دو تا دیگه امتحان مونده که بدم و بعد تا یک سال قول میدم سراغ کتابهام نرم  و فقط و فقط با تو باشم . راستی ممنون که سر جلسه ی امتحان مدام تکون میخوردی و یادم میانداختی که من تنها نیستم . راستش این اولین باری بود که دونفری امتحان می دادم. و فقط خدا می دونه چه اعتماد به نفسی داشتم . هر جا که سوالی یادم می رفت وقتی به تو فکر می کردم با یه پشت گرمی شیرینی ، خوب فکر می کردم تا...
20 دی 1391

بدون عنوان

                                      سلام دختر کوچولو  شب و روزت بخیر . دلم برات تنگ شده ، برای تو که در یک بی خبری مظلومانه در من شناوری .  از روز و شب دنیا خبر نداری ... از بدی و خوبی ... شاید حتی نمی دونی که تنهایی ... آره ... تو هنوز نمی دونی در اقیانوسی که درش شناوری ، تنهایی ... و فکر می کنی اون صدای آرامش دهنده ی آب تا همیشه جریان داره . کاش همه چیز اون طوری که تو بخوای باشه ... ولی در دنیا ی ما همه چیز اون طور که باید ، پیش نمیره ، و اینه داستان دنیای آدمها .  می دونی ما آدمها خیلی چیزا دلمون می خواد ... ک...
12 دی 1391

بارانی های با تو ...

                                               سلام دختر کوچولو  بالاخره زمستون شد ... و این اولین باری که تو فصل زمستون برای تو می نویسم  و همچنان معتقدم  برای تو نوشتن خوب است .  بیرون ... پشت این پنجره هوا خیلی سرد شده ، تموم روز داشت بارون های ریز ریزی می بارید ... ولی من اینجا در این اتاق گرم تو رو در خودم نگهداشتم ... نمیزارم سردت بشه . از صبح تا حالا چندبار دیگه لباساتو نگاه کردم ... اگه بدونی دیروز منو بابابی چه لباسای زیبایی برات خریدیم . همش تو رو  تصور می کنم که این لباسا رو پ...
5 دی 1391

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

                                   سلام دختر کوچولو  هوای این سرزمین داره کم کم خیلی سرد میشه و این روزها گاهی دونه های برف رو روی زمین می بینیم ... یک فصل بیشتر تا تو نمونده . این زمستون که بگذره تو میای و تعبیر خوابهای من میشی.  دیشب ، نصفه های شب ، حس دلتنگی برای تو منو از خواب بیدار کرد ، توی تختم نشستم و به تو فکر کردم ، چقدر به تو فکر کردن در نیمه شب های سرد زمستون قشنگه ... اصلا چقدر هر چیزی که به تو مربوط میشه قشنگه . چه دلتنگی عجیبی دارم ... تا حالا کسی رو دیدی که مثل من دلتنگ بشه ؟ نه ... تو تا حالا هیچ کس رو ندیدی ... یا...
27 آذر 1391

داستان دنیای آدمها

      سلام دختر کوچولو  سلام دختر مامانی ... مدتیه فکر می کنم که خدا تموم مهربونی ها رو در تو قرارداده که اینهمه به حرفهای من گوش می دی و همدم تنهایی های مامان هستی . واقعا نمی دونم از اینکه تو توی دل من هستی اینهمه خوشحالم یا اینکه تو باعث شدی یه جور دیگه به زندگی نگاه کنم! احساس می کنم همینکه وجود تو در وجود من جوونه زد من مادر شدم و قلب من محل آرزوهای دور و دراز . آره دختر کوچولو ... دیروز ، روز تولد پدرت بود ... من و پدرت معمولا هر سال روز تولدمون رو برای خودمون جشن می گیریم و امسال از اینکه تو هم با ما بودی خوشحال تر بودیم . می دونی دخترم ... توی دنیا هر آدمی روز تولدی برای خودش داره ، روز تولد یعنی...
23 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترانه ها می باشد