نیک آفریننیک آفرین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

دخترانه ها

تابستان

سلام دختر کوچولو  بالاخره تابستون با آخرین بارون های بهاری شروع شد و این یعنی شروع دومین فصل زندگی تو ... این روزهای با تو  زیباتر از هر زیبایی داره میگذره . دنیا انگار راس راسی مثل داستانهایی که برات می خونم، زیبای زیباست... مثل آخر قصه ها که همه چیز خوب پیش میره و هیچ اتفاق بدی برای هیچ کسی نمی افته .  خوشحالم که بالاخره به فصل های گرم رسیدیم و دستهای ما تا ابد در دستهای هم خواهد بود.  و این عکس ها شاهد روزهای شیرین ماست...      ...
27 تير 1392

زندگی

  سلام دختر کوچولو  سلام دختر نازم که همیشه روی لبهات خنده نشسته . خدا نکنه زندگی غم توی دلت بندازه ، خدا نکنه ناراحت بشی و دلت بگیره و یه موقعی که مامانت خبر نداره ، برا خودت گریه کنی . گریه کنی و بخواهی آروم آروم  معنای زندگی رو بفهمی . زندگی خیلی پر معناست نیک آفرینم . زندگی خیلی عجیبه ... زندگی یعنی همین لحظه که من مادر توام ... زندگی یعنی همون لحظه ی اولی که صداتو شنیدم که بعد از چند تا سرفه ی آروم از دل من بیرون اومدی ... زندگی یعنی صدای تو که این روزها انگار آوازی رو به زبون آسمونی برای خودت زمزمه می کنی !  زندگی معناهای زیادی داره دختر کوچولو  سالها پیش مدام به معنای زندگی فکر میکردم ولی بلاخر...
25 تير 1392

مادرِ تو بودن

  سلام دختر کوچولو  امروز 15 تیر سال 1392 خورشیدیه . تو امشب چهار ماهه میشی و من همچنان مادر توام. در کنار تمام روزهایی که در پیش داری ... تا وقتی که خونی از من در رگهای تو هست . سال پیش یه همچین روز و همچین ساعتی بود که فهمیدم تو در وجودی منی ... از منی و در وجود منی. چقدر خوشحال شدم، فقط خدا می دونه و خودم. وقتی رسیدم خونه دستمو گذاشتم روی شکمم و به تو سلام کردم . به تو که دوهفته از زندگیت گذشته بود ، بعد به خودم در آینه لبخند زدم ... گفتم سلام مامان کوچولو ... و انگار تو توی دل من خندیده بودی .  خندیده بودی یا نخندیده بودی ... خوشحال بودی یا نبودی ... تو دختر من شده بودی . دخترِ این زن تنها که مادر توست . ...
15 تير 1392

اولین فصل زندگی تو

سلام دختر کوچولو  شب و روزت بخیر .  میخواستم چیز دیگه ای بگم ولی زودتر از اون می نویسم تا تو بعدها بخونی که تو سه ماهه شدی و الان یک فصل از زندگی تو گذشت ... فصل بهار رو دیدی ... هوای خوب ، گلهای زیبا ، درختا ، گنجشکها ... آدمها با لباس های رنگ شاد ... ساحل دریا ... و هزار چیز زیبای دیگه رو ... چقدر خوب که فقط زیبایی ها رو دیدی ... آره دخترم ، دنیا جای زیباییه ... و تو باید یاد بگیری همیشه همه چیز رو زیبا ببینی ... هرچند که زشتی های دنیا هم کم نیست .  سهراب سپهری یه شاعریه که همه چیز رو لطیف و زیبا میدید . سهراب میگه " قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال ..."  امروز می خواستم برای تو درد و دل کنم چون مثل همیشه ، ...
17 خرداد 1392

عکسهای نیک آفرین

 سلام دختر کوچولو    اردیبهشت هم تموم شد و تو همچنان داری رشد می کنی ... و من به روزهایی فکر میکنم که قدت از من هم بلندتر میشه ، به روزهایی که  باز هم مثل امروز مادر تو خواهم بود . ...
31 ارديبهشت 1392

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

سلام دختر کوچولو  امروز هوا گرفته بود ،منم دلم گرفت ،گفتم بیام یکم برای تو بنویسم تا مثل همیشه خوبیه برای تو نوشتن منو آروم کنه . الان که دارم می نویسم تو خواب خوابی و شاید همه ی مردم شهر ...  می دونی دخترم ، گاهی آدمها یه خاطره هایی از گذشته های دور دارن که شاید به درستی یادشون نیاد، ولی وقتی هوا ابری میشه ، یا خورشید غروب میکنه ، یا وقتی یه آهنگ غم انگیز میشنون ، ناخودآگاه ، مثل روز اولی که خدا آدم رو از بهشت بیرون کرد ، دلشون میگیره . انگار همون موقع از بهشت بیرونش کردن.  یادمه  سالها پیش به کسی گفتم : امان از دست این آخر شبهای غم انگیز زندگی ... همه چیز از اونجا ها شروع میشه، وقتی همه خوابیدند ولی ذهن م...
25 فروردين 1392

دختر من

سلام دختر کوچولو  سلام  نیکی مامان  سلام  نیک آفرین مامان  روزهای با تو بودن به سرعت برق و باد گذشتند و تو الان از مرز یک ماهگی گذشتی ، و من ، مادرِ تو بودن رو یک ماهه که عمیقا دوست دارم. تازه به یاد پرنده های مادر افتادم ، به یاد تقلاهاشون برای مراقبت از جوجه هاشون . به یاد مادر های دنیا افتادم ، به یاد زنی که مادرم بود . آخ که چقدر این حس مادری زیبایی غمگینی داره . وقتی به صورت کوچکت نگاه میکنم ، دلم می خواد ساعتها گریه کنم ، چون کاری به غیر از گریه کردن بلد نیستم وقتی تو رو می بینم ، وقتی معصومیتت رو می بینم ، انگار یه فرشته از آسمون جدا شده و درست افتاده توی خونه ی ما ، تو بغل من ...    ...
19 فروردين 1392

روز تولد تو

سلام دختر کوچولو  خدا همیشه در سه شنبه غروبها ، منو با اتفاق های سرنوشت ساز زندگیم ، غافل گیر میکنه . چه        سه شنبه هایی که گذشت و مسیر زندگی منو تغییر داد و این بار داستان سه شنبه ای که تو به دنیا اومدی . آره دخترم ... تو به دنیا رسیدی و من در چشم به هم زدنی مادر شدم. تو  در روز خوشبختی به دنیا رسیدی و من میدونم این خوشبختی تا ابد ادامه خواهد داشت.   پس مادر شدن این حسیه ! چه احساس غریب و آشناییه ... انگار از ازل مادر بودم ولی نمی دونستم و یکباره با تولد تو ، همه چیز در من تغییر کرد ، حس مادر بودن ، مثل خون در رگهای من جاری شد و من سبز شدم .  چقدر ناگهانی تصمیم گرفتی که بیای دخترم...
25 اسفند 1391

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

  سلام دختر کوچولو همه چیز داره یه سمت بهار پیش میره ، به سمت تو که آخره آخره امسال ایستادی و برای من دست تکون میدی . گاهی فکر میکنم که خدا تا چه حد با من مهربونه ولی من گاهی فراموش می کنم. خدا خواست که تو آخر سال همراه با سال نو به دنیا بیای ... وقتی همه ی  غصه ها  تموم شدند و زمستون رفته ، و از سرد ترین بادها گذر کردیم. این روزهای آخر با تو بودن روزهاییه که دیگه تکرار نمیشه و من از هر چیز تکرار نشدنی دلتنگ میشم. ما روزهای خوبی با هم داشتیم . وقتی تو از وجود من بری حسابی تنها میشم در خودم . امیدورارم در زندگی بعدی تو مادر من باشی و ما دوباره بهم برگردیم . وای که چقدر منتظر زندگی بعدی هستم وقتی تو با صدای...
5 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترانه ها می باشد