دختر من
سلام دختر کوچولو
سلام نیکی مامان
سلام نیک آفرین مامان
روزهای با تو بودن به سرعت برق و باد گذشتند و تو الان از مرز یک ماهگی گذشتی ، و من ، مادرِ تو بودن رو یک ماهه که عمیقا دوست دارم. تازه به یاد پرنده های مادر افتادم ، به یاد تقلاهاشون برای مراقبت از جوجه هاشون . به یاد مادر های دنیا افتادم ، به یاد زنی که مادرم بود .
آخ که چقدر این حس مادری زیبایی غمگینی داره . وقتی به صورت کوچکت نگاه میکنم ، دلم می خواد ساعتها گریه کنم ، چون کاری به غیر از گریه کردن بلد نیستم وقتی تو رو می بینم ، وقتی معصومیتت رو می بینم ، انگار یه فرشته از آسمون جدا شده و درست افتاده توی خونه ی ما ، تو بغل من ... همیشه از خودم می پرسم واقعا این فرشته کوچولو مال ماست ؟ واقعا توی دل من زندگی میکرد ؟ واقعا این لباسا و وسایلا مال اونه ؟ یا من دارم توی یه رویا دم صبح ، به آرزو های آینده ام فکر میکنم ؟
خنده هات ، گریه هات ، صدات ، دست و پاهات ... همه و همه حقیقت دارن . تو به دنیا رسیدی و من مادر شدم. شب تولد تو یعنی شب مادر شدن من ...
چه حرفهایی که با تو ندارم دختر کوچولو ... می دونم که می دونی ، تو می فهمی و این برای قلب احساساتی ام ، بزرگترین التیامه .