از دختر کوچولو به دختر کوچولو
سلام دختر کوچولو
هوای این سرزمین داره کم کم خیلی سرد میشه و این روزها گاهی دونه های برف رو روی زمین می بینیم ... یک فصل بیشتر تا تو نمونده . این زمستون که بگذره تو میای و تعبیر خوابهای من میشی.
دیشب ، نصفه های شب ، حس دلتنگی برای تو منو از خواب بیدار کرد ، توی تختم نشستم و به تو فکر کردم ، چقدر به تو فکر کردن در نیمه شب های سرد زمستون قشنگه ... اصلا چقدر هر چیزی که به تو مربوط میشه قشنگه . چه دلتنگی عجیبی دارم ... تا حالا کسی رو دیدی که مثل من دلتنگ بشه ؟ نه ... تو تا حالا هیچ کس رو ندیدی ... یا شایدم در رویا هات دیدی . تو اصلا خواب می بینی دختر کوچولو ؟ خواب چی رو می بینی ؟ خواب صدای های من که داره بهت می خنده ؟ خواب بازی با دوستای خیالی ات ؟ وای که دنیای تو چقدر پیچیده است و من باید مدام فیلسوفانه به تو فکر کنم .
همین یه ساعت پیش داشتم برات شعر می خوندم که دیدم هی داری تکون می خوری ... بهت گفتم تو همه ی اینها رو می فهمی مگه نه ؟ تو آدم بزرگی هستی. بعد تو یه ضربه آروم به دلم زدی و من بیشتر دلتنگ تو شدم دختر با شخصیت مامان .
مث اون موج صبوری که وفا داده به دریا
تو مهی مثل حقیقت مهربونی مثل رویا
چقدر تازه و پاکی مث یاسای تو باغچه
مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه ...
تو مث دفتر مشقم پر خطای عجیبی
مث شاگردای اول کمی مغرور و نجیبی ...
مث یه تولدی تو مث تقدیر مث قسمت
مث الماسی که هیچکس واسه اون نزاشته قیمت ...
مث نذر بچه هایی مث التماس گلدون
مث ابتدای راهی مث آینه مث شمعدون ...
یه روزی بیا بخوابم بشو شکل یه ستاره
توی خواب دختری که هیچ کس و جز تو نداره ....