از دختر کوچولو به دختر کوچولو
سلام دختر کوچولو
یک ماه از زمستون گذشته و تو همچنان در خوابی ...! بخواب که توی این دنیا گاهی حاضر میشی هرچی داری بدی برای یک ساعت خواب راحت . می فهمی چی میگم ؟ آره تو می فهمی تو می دونی.
وقتی به تو فکر میکنم دلم برای دوره ی جنینی خودم تنگ میشه . چرا هر چه فکر می کنم بیاد نمیارم که نه و ماه و نه روز من در دوران جنینی چطور گذشت !؟ ولی تو یادت باشه ... یادت باشه که وقتی خدا تو برای اومدن به زمین انتخاب کرد ، بهش چی گفتی . اسم فرشته ای که تو رو میاره و میزاره توی بغل منم یادت باشه ... بعدها شاید هرازگاهی ، جایی ، احتیاجت بشه.
از اینکه مادر تو ام احساس فرشته بودن دارم ، درسته که سالهاست از سن فرشته بودنم گذشته ولی انگار دوباره به اون روزا برگشتم.
دختر کوچولویِ مامان، یادت میاد به هم چه قولی دادیم ؟ قول دادیم که از الان تا همیشه پشت هم باشیم . من مادرِ تو باشم تو مادر من ... من خواهرِ تو باشم تو خواهرِ من . نکنه وقتی رسیدی به دنیا یادت بره . آخه می دونی آدمها گاهی از تنهایی به موجودات فرازمینی دل خوش می کنن ، ولی من واقعا یه موجود فرازمینی دارم ، یه موجود فرازمینی توی دل خودم ، که همین باعث دلگرمی و غرور من میشه . گاهی احساس میکنم اونقدر پاکم که کودکِ خدا رو دارم حمل میکنم ، و همه به این احساس من می خندن .
مهم نیست ، این خنده ها و این گریه ها مهم نیست ، وقتی من قراره یه دوست جدید داشته باشم یکی که مثل هیچکس نیست و هرگز حرفای من خسته اش نمیکنه . آره دخترم ... راستی یادت نره این حرفای منو به کسی نگی ... یادت نره ما راز دار همیم . راز دارهم ... من و تو