نیک آفریننیک آفرین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

دخترانه ها

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

سلام دخترکوچولو سلام نیک آفرین  سلام نیک آفرین  سلام نیک آفرین  دلِ کوچیک مامان برات یه ذره شده ... با اینکه ده دقیقه هم نمیگذره که خوابیدی ... تو خوابیدی و من در بیداری سرمستانه ی نیمه شبِ آخر زمستانی ، دلم برات تنگ شده ... خواب و بیداری ... واقعییت یا رویا ... هستی یا نیستی ... هر چه که هست من حاضر نیستم این روزهای ِ باتو رو با چیز دیگه ای توی دنیا عوض کنم.  جشن تولد 1 ساگی تو در کنار یه سری مهمون و یه سری دختر و پسرِ کوچولو به شکل ساده و دوست داشتنی ای برگزار شد ... هرچند که تو زیاد سرحال نبودی ... نمی دونم به خاطر واکسنت بود یا به خاطر سرماخوردگی ... یا شایدم به خاطر اونهمه آدم که خلوت ع...
25 اسفند 1392

برف ، برف ...

سلام دختر کوچولو                                                                                                                 سلام نيک آفرين روزهاي برفيِ مامان                                                           &n...
18 بهمن 1392

اولین تنهایی های تو

سلام دختر کوچولو نیک آفرین ِ همیشگی من ، سلام  این مادرته که داره برات می نویسه در حالی که تو این فصل سرد ، تنها وجود تو به وجود من گرما میده . من مادرت هستم ، دختر بچه ای برای همین بیست سال پیش ... برای همین دو دهه ی گذشته ... تو کجا بودی وقتی رازهای دخترانه ی من توی دلم پنهان شده بود و هیچ کس نبود تا براش حرف بزنم !  ولی نه ... امروز می خوام از تنهایی خودم چیزی ننویسم ، امروز می خوام از دیشب بنویسم ، از تنهایی دخترکوچولوی ده ماهه ای که فقط و فقط تو این دنیا مامانشو میشناسه و مادرش هم برای چند ساعتی تنهاش گذاشته . نمی دونم پیش خودم چی فکر کردم ، نمی دونم چرا با خودم فکر کردم که حتما می تونی تحمل کنی نمی دونم چرا ...
26 دی 1392

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

  سلام دختر کوچولو  سلام نیک آفرینم  اگه همین اول می خوای از حال و هوای دنیا باخبر بشی باید بگم توی نصف کره ی زمین این روزها زمستونه.  تو ی این سرزمین شمالی هم ...   .  گاهی بارونی میاد و مارو خونه نشین میکنه و گاهی هم از سرما بیرون نمیریم. انگار اون بیرون همه مثل یه بمب ساعتی دارن تا بهار ثانیه شماری میکنن ... بهار ... بهار ... بهار ... فقط بهار این سرزمین خوبه ... و باقی همه هیچ . باز خدارو شکر که خونه ای هست که توش یه شعله ی گرمی داره میسوزه ... بعدها که بزرگتر شدی و بعدتر ها که از دنیای بیرون دلت گرفت ، حتما بارهای بار با خودت میگی ، هیچ جا خونه ی آدم نمیشه ... و این حقیقته قشنگیه.&nbs...
14 دی 1392

میان آفتاب هشتم دی ماه

  سلام دختر کوچولو  بالاخره زمستون با تموم سردیش به این سرزمین رسید و الان که دارم برات می نویسم پشت همین پنجره داره نفس سردش رو فوت می کنه به خونه ها و خیابونها ... به درختا و کوه ها ... به این شب دلگیر بلند ...   و خدا ... خدا هم از اون بالا داره برای چراغ روشن این خونه لبخند میزنه ! از تو چه پنهون می خواستم از همون اولین شب بلند زمستون برات بنویسم حیف که این مشغله های هر روزه نمیزارن ... این مشغله ها دارن کم  کم کار دستم می دن ... این مشغله ها دارن کم کم زیاد میشن ... این مشغله ها دارن کم کم هر جایی می شن .  امروز روز هشتم دی ماه بود که تموم شد و به شب رسید . روزی ،شاعری برای همچین روزی شعر گف...
9 دی 1392

روز تولد پدرت ...

  سلام دختر کوچولو  سلام نیک آفرینِ من  داشتم با خودم می گفتم حالا که می خوای برای دختر کوچولو بنویسی چیز تازه چی داری ولی بعد دیدم برای تو نوشتن که اصلا بهونه و سوژه نمی خواد ... همین که هستی و هرروز  رو در کنار هم شب می کنیم خودش میشه بزرگترین دلیل برای نوشتن.  داشتم به پدرت می گفتم همین که از کنار نیک آفرین دور می شم میاد دنبالم ... هرجا که برم ، هرکاری که انجام بدم ، میاد زیر صندلی ام میشینه وقتی پشت میزم ... وقتی تو آشپزخونه ام صاف میره جایی که می دونه زیاد میرم اونجا ... کنار سینک ... با اینکه برا خودش سرگرمه ولی حواسش به من هست ... ! پدرت گفت : آخه اون از وقتی چشم باز کرده تو رو دیده ... خ...
21 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترانه ها می باشد