نیک آفریننیک آفرین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

دخترانه ها

روز تولد نیلی

سلام  دختر کوچولوها  سلام نیک آفرین  سلام نیلی  خداروشکر که من دوباره مادر شدم ... مادر یه دختر کوچولو که همین چند روز پیش به دنیا رسید ... مادرِ  نیلی  .   مادر بودن یکی از بهترین حس های دنیاست ... انگار فقط و فقط در انحصار خودته ... انگار اسم خودته ... انگار هدف زندگیته تا یه عمر ...تا دنیا دنیاست . دختر کوچولوی من ... عروسک من ... من شادی ام ، مادر تو از الان تا همیشه. از همون روز آفتابی بهاری که تو به دنیا رسیدی تا ... تا ... غروبی که دیگر نباشم. دلم برات تنگ شده بود نیلی ... دلم برای صدات و چهره ات تنگ شده بود با اینکه هرگزندیده بودمت. دلم برای دوران که توی دلم بودی تنگ میشه ... برای ت...
14 ارديبهشت 1394

حالا که دست گلدون به ساق گل رسیده ...

سلام دخترکوچولوها  سلام دختر کوچولوهای بهاری من  سلام دختر کوچولوهای سال ِجدیدِ مامانی  سال جدید با اینهمه شادی و زیبایی و شکوفه ، مبارک . سال شکوفه های گیلاس و عطر بهار نارنج مبارک ... سال بزرگ شدن نیک آفرین و به دنیا اومدن نی نی کوچولو مبارک . ای خدا ای خدا ای خدا شکرت که دنیا جای زیبایی برای زندگی هست وقنی آدم چیزهایی برای دوست داشتن داره ... وقتی آدم ،کسانی رو برای دوست داشتن داره وقتی آدم احساس می کنه که دوستش دارن . خدایا به خاطر دوست داشتن شکرت ... به خاطر این حس تا ابد جاری. این روزهای آخر بارداری خیلی سنگین شدم ... انگار کوهی هستم نشسته روی زمین و خیال جابجایی هم ندارم ... تو به زودی به دنیا میآی دختر...
30 فروردين 1394

حرف های آخر سال...

سلام دخترکوچولوها  " گندم های هفت سین به گندم های آسیاب گفتند : قصه ی ما گرچه نان نداشت ، ولی پایانی سبز داشت ." آخر زمستونه ومن باز به سرم زده براتون از گذشته ها بنویسم ، شاید هم از آینده ها نوشتم و شاید هم از همین امروز ... این ساعت ... الان ! بزارید بنویسم بعد خودتون می تونید بگید چه زمانیه ... شاید مال سالهای از دست رفته ی ده ی سوم زندگی منه که بعدها شما ها بهش پی می برید . آره شما دختر کوچولوها که امروز حتی از دنیا هم خبر ندارید.  آخر زمستونه و من توی ذهنم آروم آروم دارم بهار تازه ای که در راهه رو تصور میکنم... بهار امسال چطور می تونه باشه دخترا ؟ با اینهمه مشغله ... با اینهمه واقعیت سخت دنیای آدمها ... بهار...
28 اسفند 1393

روز تولد تو و داستان آخر امسال ما ...

سلام دختر کوچولو ها سلام نیک آفرین تولدت مبارک باشه دخترم ... با اینکه یه هفته دیر تر برات نوشتم ولی تو همون 15 اسفند از طرف من بپذیر که تولدت رو تبریک گفتم ... تولد 2 سالگی تو موجود شگفت انگیز زمینی . تو 2 ساله شدی نیک آفرین ... تو بزرگتر شدی و من همچنان رو به بزرگ سالی پیش میرم ... تو سالها بعد دختر جوانی خواهی شد که با همه ی گلها و پرندگان دوسته ... با همه ی آدمها ...و من زن میان سالی خواهم بود که شاید کمتر خودم رو در آینه تماشا کنم . تو دختر خوشبختی خواهی بود نیک آفرین ... این رو بهت قول میدم . در این روزهای آخر سال که ما به خونه ی جدید خودمون نقل مکان کردیم اونقدر سرم شلوغ هست که نتونم براتون بنویسم ولی با این حال در این آخر...
22 اسفند 1393

همه ی خانه های من ...

سلام دختر کوچولو ها هوا بد جوری گرفته و ما داریم کم کم وسیله هامونو جمع میکنیمو از این خونه میریم ... و بعد از مدتها این اولین باره که احساس می کنم دارم به خونه ی خودم برمیگردم . آدم هرچی باشه هرچقدر هم کوچیک یا بزرگ ...باید حتما ریشه داشته باشه ... ریشه ی من به جایی توی یه شهر کوچیک برمیگرده ... به خونه ی کلنگی که از بیرون شکل خونه ی عروسکهاست ... ریشه ی من به پدرم برمیگرده ... به یه پیرمرد دنیا دیده و منتظر ... ریشه من به یه حیاط برمیگرده ... به یه درخت صنوبر بزرگ که حتی وقتی بزرگ شدم قد آغوش من نشد و اصلا نفهمیدم کی ریشه کن شد و به خاطره ها پیوست ... به یه تاب با طناب آبی که تابت میداد تا آسمون آبی ... هرچه بلندتر ... خنده ها بیشتر ......
26 بهمن 1393

خواب دیده ام خانه ای خریده ام ...

سلام دختر کوچولو ها زمستون از نیمه گذشت و بهار خیلی زودتر از اون چیزی که همیشه فکر می کردم به سرزمین ما سرک کشید ... به شهر کودکی های من ... به باغ پدربزرگ ، به قلب ساده و زودباورم !  وقتی خودمو توی آینه نگاه می کنم انگار سالهاست که باردارم ... با یک شکم بزرگ که به سختی راه میرم ... انگار تموم بچه های این چند سال اخیر رو من به دنیا آوردم ... انگار من زمین هستم و حس مادر بودن در من تا ابد باقی خواهد ماند ... حتی در زندگی های بعدی ... حتی بعد از عصر یخبندان. کاش دنیا جای قشنگ تری برای زندگی بود اون وقت من به شما می گفتم زیبایی چیه ، و خوشحالی از زیبایی چیه ... اون وقت خیلی راحت تر حرف منو باور می کردید ... اونقدر راحت که فکر می کردی...
16 بهمن 1393

روز اول دی ماه

سلام دخترکوچولوها مادرتون داره براتون می نویسه از یه زمستون تازه یه زمستون سرد ... یه زمستونی که امیدورام هرگز ما رو یاد هیچ خاطر ه ی خیسی نندازه. یه زمستون که هر دوتا تون دارین بزرگ تر میشین ... یکی تو دستهای من و یکی تو دلم ... و من خوشحالم که با اینهمه مشغله ، جرات مادری دارم.  گاهی دلم می خواد یکی از این روزهای من فیلم بگیره و بعد سال بعد و یا سالهای بعد بهم نشون بده ... تا ببینم که اونقدر ها هم که فکر می کنم در طول زندگیم ضعیف نبودم ...همیشه سعی کردم دنبال رویا هام برم و بالاتر از همه با خودم صادق باشم و این خوبه . نیک آفرین ... تو این روزها با کارهای عجیبت هر روز مارو شگفت زده می کنی ...برای خودت هر روز ده ها بار نقاشی میکشی...
2 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترانه ها می باشد