حالا که دست گلدون به ساق گل رسیده ...
سلام دخترکوچولوها
سلام دختر کوچولوهای بهاری من
سلام دختر کوچولوهای سال ِجدیدِ مامانی
سال جدید با اینهمه شادی و زیبایی و شکوفه ، مبارک . سال شکوفه های گیلاس و عطر بهار نارنج مبارک ... سال بزرگ شدن نیک آفرین و به دنیا اومدن نی نی کوچولو مبارک . ای خدا ای خدا ای خدا شکرت که دنیا جای زیبایی برای زندگی هست وقنی آدم چیزهایی برای دوست داشتن داره ... وقتی آدم ،کسانی رو برای دوست داشتن داره وقتی آدم احساس می کنه که دوستش دارن . خدایا به خاطر دوست داشتن شکرت ... به خاطر این حس تا ابد جاری.
این روزهای آخر بارداری خیلی سنگین شدم ... انگار کوهی هستم نشسته روی زمین و خیال جابجایی هم ندارم ... تو به زودی به دنیا میآی دخترم و دلم برای روزهایی که آروم و بیصدا در من خوابیده بودی تنگ میشه . تو به دنیا میآی و شاید ، تنها شاید این آخرین بارداری من باشه . آخرین باری باشه کسی از خودم تو وجود خودمه ...و چقدر دلم برای تکون های گاه به گاهت تنگ میشه . و با این وجود اشتیاقم برای دیدنت از همه ی اینها بیشتره ... برای نوازش کردنت ... بوسیدنت ... بوئیدنت ... برای دستهای تو که از هزاران سال پیش با دستهای من آشناست ... برای لبخندت !
و تو نیک آفرین ، دخترکوچولو ی بازیگوش من با اون دنیای لطیف و صورتی رنگ ... با اون تعجب همیشگیت... با اون "این چیه "گفتن های مداومت. آخ که چقدر چیز تو دنیا هست که تو تجربه کنی چقدر اشیا برای لمس کردن و چقدر حس برای درک کردن. این روزهای بهاری تو رو به شگفتی وا داشته ... به جستجو همه ی چیزها که می بینی و نمی بینی.عاشق حرفهایی هستم که میزنی ... عاشق تفکر بین حرفات ... عاشق فکرهای از سنت بیشتر... امروز به من گفتی : من نمی دونستم مامان ... من خیلی چیزا نمی دونستم !