روز تولد تو و داستان آخر امسال ما ...

سلام دختر کوچولو ها

سلام نیک آفرین

تولدت مبارک باشه دخترم ... با اینکه یه هفته دیر تر برات نوشتم ولی تو همون 15 اسفند از طرف من بپذیر که تولدت رو تبریک گفتم ... تولد 2 سالگی تو موجود شگفت انگیز زمینی .

تو 2 ساله شدی نیک آفرین ... تو بزرگتر شدی و من همچنان رو به بزرگ سالی پیش میرم ... تو سالها بعد دختر جوانی خواهی شد که با همه ی گلها و پرندگان دوسته ... با همه ی آدمها ...و من زن میان سالی خواهم بود که شاید کمتر خودم رو در آینه تماشا کنم . تو دختر خوشبختی خواهی بود نیک آفرین ... این رو بهت قول میدم .

در این روزهای آخر سال که ما به خونه ی جدید خودمون نقل مکان کردیم اونقدر سرم شلوغ هست که نتونم براتون بنویسم ولی با این حال در این آخر شب ِآخر زمستون ِ غم انگیز می نویسم که برای شما نوشتن خوبه دخترا ...

ای دخترا ... دخترا ... دخترا ... مشغول بودن هم تو زندگی تا اندازه ای خوبه ... فقط یه کمی ... بیشتر از اون دیگه کم کم آدمها با ما خدا حافظی می کنن و دور میشن ... ما هم از خودمون ! توی خونه ی جدید کلی کار برای انجام دادن هست ... کلی جمع و جور کردن ... کلی تمیز کردن ... خدارو شکر که بابایی نگران نگرانی های ماست وگرنه من با یه بچه تو دلم و یه بچه تو دستم چطور می تونستم ! نمی تونستم.

شما ها نمی دونید چرا پنجره هارو تمیز می کنیم ... چرا پرده های نو آویزون می کنیم ... شما نمی دونید چرا مدام میریم خرید و بر می گردیم ... شما نمی دونید منتظر چی هستیم ... ولی من بهتون می گم که یادتون باشه ... منتظر سال نو بودن بهتر احساس دنیاست ... منتظر پایان سبز و شروع سبز ... منتظر آینده ... فردا ... حجم سفیدِ لیز ...

دلم برای سال 1393 خورشیدی تنگ میشه ... برای 2 سالگی تو ... برای بارداری آروم و انگار همیشگی خودم ... دلم برای هیجان زندگی این سالها تنگ میشه ... ولی دلم می خواد دیگه دلتنگی با خودم به اون طرف سال نبرم ... دل خوشی ببرم ... دل گرمی !

-----------------------------------------------------------------------------

نیک آفرین : نگران نباش مامان

من : نگران نیستم دخترم ...

نیک آفرین : نگران نباش مامان

من : نگران نیستم دخترم

نیک آفرین : زود خوب میشی ...

من : ... ...