نیک آفریننیک آفرین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

دخترانه ها

بدون عنوان

سلام دختر کوچولو امروز بعد از هفته ها بارون و بارون و بارون ...بلاخره خورشید خانم بیرون اومد و به پنجره های خونه ی ما چشمک زد . هر چند باز هم "ابرهای سیاهی در انتظار مهمانی خورشیدند "...   تابستون امسال هم این جوری گذشت ... در واقع باید بگم اصلا نفهمیدم چه جوری گذشت . بچه که بودم حدود پانزده سال پیش ... این موقع از سال ، از شوق باز شدن مدرسه ها ، شبها خوابم نمی برد ... از شوق داشتن کتاب دفترای تازه ... مداد رنگی های نو ... از تو چه پنهون ، عاشق کتاب خوندن بودم ... عاشق خیال بافی ...هی کتاب می خوندم و هی خیال بافی می کردم ... هی خیال بافی کردم و هی خیال بافی کردم و هی خیال بافی کردم تا اینکه امروز مرز بین خیال و واقعییت در ذ...
23 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام دختر کوچولو  چقدر برای تو بنویسم ... چقدر برای تو بنویسم و روز پشت سرِشب بیاد و شب پشت سرِ روز ... ای ی ی ی... ای دختر کوچولو ... من تا چند وقت دیگه میرم تو بیست و هفت سالگی  ...  بیست و هفت سالی که فقط همین چند ماه با تو گذشت . تو کجا بودی وقتی من دختر بچه ی کمرویی بودم  و بی دلیل به غم ها و شادی ها می خندیدم... به گلها و پرنده ها ... به خونه ها و خیابون ها ... انگار اون روزها پر داشتم ...رها ترین انسان روی زمین بودم ... با اینکه زیاد جایی نمی رفتم ولی انگار همه جای دنیا رفته بودم ... از زندگی، بی چون و چرا راضی بودم ... از  خودم ... از دنیا که هنوز اسمشم نمی دونستم . تو کجا بودی ؟   هنوز خ...
16 شهريور 1392

بارانی های با تو ...

  سلام دختر کوچولو  سلام نیک آفرین مامان  سلام به تو که بلاخره به شهریوری های غمگین من رسیدی ! الان که دارم برات می نویسم ، آخرین ماه فصل تابستونه ... شهریور ... شهریور همیشه ابری ... همیشه بارونی ... همیشه دلگیر ... سال گذشته انگار همین روزها بود که حس کردم دلم برات تنگ شده !  از تو چه پنهون ، مدتیه به خودم قول دادم از دلتنگی ننویسم ... یک عمر دلتنگی که با یه سال دو سال از بین نمیره ، یا با این چند خط نوشته ...حتی با گریه کردن ...! ای خدا کجای کاری / مگه مارو دوس نداری  بگذریم ...  تو بزرگ شدی دخترم ... 15 شهریور تو شش ماهه میشی ... تا الان خیلی چیزها رو یاد گرفتی و خیلی خیلی خیلی چیزها...
11 شهريور 1392

اولین تپش های قلب تو

سلام دختر کوچولو  اول میخوام بگم خدایا به خاطر هر چیزی که دادی و ندادی شکرت ... بعد یک آه از سر دلتنگی بکشم و بعد برای تو شروع به نوشتن کنم.  امروز  می خوام از دیروز بگم ...هرچند همه ی اینها رو قبلا جایی برات نوشته ام ولی اون  دفترچه رو گم کردم  و حالا دارم  دوباره تو این صفحه ی مجازی برات می نویسم ، چه کنم ، اینم از بازی های زندگیه . میخوام بگم  دیروز 7 مرداد بود . دیروز وقتی از خواب بیدار شدم و پرده ها رو کنار زدم با خودم گفتم آره تو اشتباه نمیکنی ... همین امروز بود ...! دیروز روزی بود که برای اولین بار صدای قلبت رو شنیدم و اول باری بود که حس کردم مادرِ تو هستم . آخ که مادرِ تو بودن چقدر ...
8 مرداد 1392

تابستان

سلام دختر کوچولو  بالاخره تابستون با آخرین بارون های بهاری شروع شد و این یعنی شروع دومین فصل زندگی تو ... این روزهای با تو  زیباتر از هر زیبایی داره میگذره . دنیا انگار راس راسی مثل داستانهایی که برات می خونم، زیبای زیباست... مثل آخر قصه ها که همه چیز خوب پیش میره و هیچ اتفاق بدی برای هیچ کسی نمی افته .  خوشحالم که بالاخره به فصل های گرم رسیدیم و دستهای ما تا ابد در دستهای هم خواهد بود.  و این عکس ها شاهد روزهای شیرین ماست...      ...
27 تير 1392

زندگی

  سلام دختر کوچولو  سلام دختر نازم که همیشه روی لبهات خنده نشسته . خدا نکنه زندگی غم توی دلت بندازه ، خدا نکنه ناراحت بشی و دلت بگیره و یه موقعی که مامانت خبر نداره ، برا خودت گریه کنی . گریه کنی و بخواهی آروم آروم  معنای زندگی رو بفهمی . زندگی خیلی پر معناست نیک آفرینم . زندگی خیلی عجیبه ... زندگی یعنی همین لحظه که من مادر توام ... زندگی یعنی همون لحظه ی اولی که صداتو شنیدم که بعد از چند تا سرفه ی آروم از دل من بیرون اومدی ... زندگی یعنی صدای تو که این روزها انگار آوازی رو به زبون آسمونی برای خودت زمزمه می کنی !  زندگی معناهای زیادی داره دختر کوچولو  سالها پیش مدام به معنای زندگی فکر میکردم ولی بلاخر...
25 تير 1392

مادرِ تو بودن

  سلام دختر کوچولو  امروز 15 تیر سال 1392 خورشیدیه . تو امشب چهار ماهه میشی و من همچنان مادر توام. در کنار تمام روزهایی که در پیش داری ... تا وقتی که خونی از من در رگهای تو هست . سال پیش یه همچین روز و همچین ساعتی بود که فهمیدم تو در وجودی منی ... از منی و در وجود منی. چقدر خوشحال شدم، فقط خدا می دونه و خودم. وقتی رسیدم خونه دستمو گذاشتم روی شکمم و به تو سلام کردم . به تو که دوهفته از زندگیت گذشته بود ، بعد به خودم در آینه لبخند زدم ... گفتم سلام مامان کوچولو ... و انگار تو توی دل من خندیده بودی .  خندیده بودی یا نخندیده بودی ... خوشحال بودی یا نبودی ... تو دختر من شده بودی . دخترِ این زن تنها که مادر توست . ...
15 تير 1392

اولین فصل زندگی تو

سلام دختر کوچولو  شب و روزت بخیر .  میخواستم چیز دیگه ای بگم ولی زودتر از اون می نویسم تا تو بعدها بخونی که تو سه ماهه شدی و الان یک فصل از زندگی تو گذشت ... فصل بهار رو دیدی ... هوای خوب ، گلهای زیبا ، درختا ، گنجشکها ... آدمها با لباس های رنگ شاد ... ساحل دریا ... و هزار چیز زیبای دیگه رو ... چقدر خوب که فقط زیبایی ها رو دیدی ... آره دخترم ، دنیا جای زیباییه ... و تو باید یاد بگیری همیشه همه چیز رو زیبا ببینی ... هرچند که زشتی های دنیا هم کم نیست .  سهراب سپهری یه شاعریه که همه چیز رو لطیف و زیبا میدید . سهراب میگه " قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال ..."  امروز می خواستم برای تو درد و دل کنم چون مثل همیشه ، ...
17 خرداد 1392

عکسهای نیک آفرین

 سلام دختر کوچولو    اردیبهشت هم تموم شد و تو همچنان داری رشد می کنی ... و من به روزهایی فکر میکنم که قدت از من هم بلندتر میشه ، به روزهایی که  باز هم مثل امروز مادر تو خواهم بود . ...
31 ارديبهشت 1392

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

سلام دختر کوچولو  امروز هوا گرفته بود ،منم دلم گرفت ،گفتم بیام یکم برای تو بنویسم تا مثل همیشه خوبیه برای تو نوشتن منو آروم کنه . الان که دارم می نویسم تو خواب خوابی و شاید همه ی مردم شهر ...  می دونی دخترم ، گاهی آدمها یه خاطره هایی از گذشته های دور دارن که شاید به درستی یادشون نیاد، ولی وقتی هوا ابری میشه ، یا خورشید غروب میکنه ، یا وقتی یه آهنگ غم انگیز میشنون ، ناخودآگاه ، مثل روز اولی که خدا آدم رو از بهشت بیرون کرد ، دلشون میگیره . انگار همون موقع از بهشت بیرونش کردن.  یادمه  سالها پیش به کسی گفتم : امان از دست این آخر شبهای غم انگیز زندگی ... همه چیز از اونجا ها شروع میشه، وقتی همه خوابیدند ولی ذهن م...
25 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترانه ها می باشد