زمستان امسال
سلام دختر کوچولوها
زمستان امسال هم رسید و من از همین روزهای زمستانی براتون می نویسم . دی ماه 1394 خورشیدی در ساعت 5 عصر روز دوشنبه ، وقتی که اون بیرون بادهای گرمی در حال وزیدنه و شما در خواب ناز زمستانی هستید ... شما دخترای آسمانی من .
فرصت نشد از تولد من و بابایی در آذر ماه صحبت کنم ... فرصت نشد از حرفهای قشنگ نیک آفرین و کارهای جدید نیلی بگم ... ولی تا فرصت هست بگم که اولین مروارید های سفید و کوچولوی نیلی بلاخره سر از خاک بر آوردند...
خداروشکر که دندون های سفید و زیبای تو بیرون اومدند دخترم ... خداروشکر که بزرگتر شدی ... امیدوارم مثل همیشه و تا همیشه لبخند به لب داشته باشی ... تا دنیا دنیاست ... و سفیدی دندون های تو بهتر از هر چیز دیگه تو دنیاست ... زیبایی لبخند شما دخترا .
خب دیگه از کجا ها بگم ... آها ... ما هفته پیش یه مسافرتی رفتیم و فکر کنم به شما ها خوش گذشت ... همه ی این خاطره ها رو در ذهنم دارم تا براتون بعدها تعریف کنم ... بعد ها بزرگتر شدید ... بعد ها که همسن من شدید و از گذشته شنیدن براتون جالبه...
باز حرف هست هر چند وقت دارم ولی ... شیطنت های شما نمیزاره ... بزروی دوباره براتون می نویسم ... بزودی ..." اگر که کاشف معدن صبح آمد ..."