از این روزهای پر از شلوغ
سلام دختر کوچولوها
شب و روزهای بارونیه پاییزی تون بخیر . چه می کنید با این گرفتاری و مشغله ی دنیای آدم بزرگ ها . مامان فدای اون سرگردونی تون بشه که نمی دونید مشغله چیه و تو دنیای کوچیکتون همه چی صورتی و قشنگه . ولی یادتون باشه دخترا بعدها وقتی بزرگ شدید و بعدتر ها وقتی خانواده ای تشکیل دادین ، هیچ موقع سرتون رو خیلی شلوغ نکنین ، چون اون موقع مجبور میشین اون گره هارو یکی یکی وا کنین و اونم وقت زیادی میبره ، اون وقت تا چشم باز میکنین می بینید که زمان گذشته و شما هیییییچ کاری نکردین. زمان غارتگر غریبیه دخترا ... بی اجازه همه چی رو مبره ... بدون اینکه بفهمین کی برد و چرا برد.
از این ها که بگذریم ، پاییز امسال مث پاییز سه سال پیشه، مث زمانی که قدم زدن تو این شهر رو دوست داشتم و خداروشکر که هنوز دوست داشتنی ها و دلخوشی های کوچیکم در همین حوالی دور مبزنه ... و جای دوری نرفته ... جای دوری مث اون طرف آیها...!
در حالی دارم براتون می نویسم که نیک آفرین توی خواب نازه عصر پاییزیه و نیلی تو بغلم داره نق میزنه ومن می ترسم که بالاخره نیک آفرین رو بیدار کنه . هر چند پایان همه ی خوابها بالاخره بیداریه... ! حرف زیاده ولی وقتی نیست ... خورشید رو به خونه ی ما داره غروب میکنه و من باید به فکر کارهای این آخر روزی باشم و زندگی شاید یعنی همین.
اینم از عکس های این روزهای شما :