روز مادر ...
سلام دختر کوچولو
سلام نیک آفرین همه ی روز و شبهای من
روز مادر مبارک دخترم. من تصمیم گرفتم از امسال تا وقتی که هستم همیشه اول روز مادر رو به تو تبریک بگم ...آخه اگه تو نبودی که من مادر نبودم ... و اگه یادت باشه بهم قول داده بودیم ... یادت میاد گفته بودم من مادر تو باشم تو مادر من ؟ یادت میآد برای آرامش من آفریده شده بودی ... برای این قلب ساده ی زود باور ... برای این زن که هرگز نفهمید خودش برای چه آفریده شده ...!
دوستت دارم دخترم... با اینکه بهترین مادر دنیا نیستم .. با اینکه هنوز خیلی فداکاری ها مونده که برات انجام بدم ولی توی همین یک سال و یک ماه و دو هفته ، لااقل بهت ثابت کردم که همیشه می تونی رو آغوش من حساب کنی ... روی عشق من ، روی دلتنگی همیشگی این زن تنها !
راستی گفتم تنها یاد تنهایی افتادم ... یاد صد سال تنهایی ، یاد گابریل گارسیا مارکز، بزرگترین نویسنده ی زنده دنیا ، که همین دو روز پیش فوت کرد ... یاد خاطراتم که انگار با خودش برد ... یاد این بارِ سنگین تنهایی که ازش امانت گرفتم ... یاد خواب هفت روز پیشم ... یاد خواب سالهای پیشم ... اینکه داشتم باهاش حرف میزدم .. اینکه تو خواب اونقدر خوشحال بودم و بلند بلند حرف می زدم و می خندیدم ... و چقدر خوب بود که لااقل اونجا کسی نبود بهم بگه آروم تر بخند ... آهسته تر حرف بزن... یاد شاعر پیشگی ها و خیال بافی ها... خداحافظ مارکز بزرگ... همون بالاها پیش خدا جای تو امن تره ... برو ... برو ...