از دختر کوچولو به دختر کوچولو
سلام دختر کوچولو
سالهاست توی این سرزمین مدام بارون میباره ، درخت های جوان پیر شدند و نهالها قد کشیدند ، پرنده های وحشی به نقطه گرمی کوچ کردند ، تو اما هنوز نیومدی . بچگی های منو یادت هست ؟ روزهای سرد زمستونی اینجا رو ... روزهای قشنگ بهاری ... تابستونهای شاد ...؟؟؟؟ تو همه ی این روزها با من بودی ، نبودی ؟
یه روز که پاییز بود و هوای گرفته ی غروب دل کوچولوی منو مضطرب کرده بود یادت میاد ؟ داشتم از پنجره به کوچ پرنده ها نگاه می کردم و دلم می خواست که من هم پرنده باشم . یادت هست ؟ باید اون روزها به تو فکر کرده باشم دختر کوچولو ... به تن عروسکم به جای تو لباس می پوشوندم و اونقدر مراقبش بودم که اتفاقی براش نیوفته ... تو مهربونی های منو یادت هست ؟
دیروز ... دیروز برات چند تا دیگه کتاب خریدم و وقتی برگشتیم خونه با خودم گفتم دیگه باید به روزهای خوب فکر کرد شادی ... و تو تایید کردی . یادت هست ؟
بیا به روزهای خوب فکر کنیم دختر کوچولو ... تو سالم و شاد به دنیا میای و بهار تازه رو باهم جشن می گیریم .
دلم آگاه آگاه است
بهاری تازه در راه است