دختر من
سلام دختر کوچولو
دیروز یکی از دوستای تو از راه رسید و رفت بغل مادرش ... یه پسرکوچولوی آروم و دوست داشتنی ... و من همچنان منتظر روز رسیدن تو هستم . 130 روز دیگه مونده که تو ، یه غروبی ، شبی ، صبحی ... یه موقع که من حواسم نیست بیای تا من یک خانواده داشته باشم .
دلم می خواد درباره ی تو با همه ی آدمهای توی خیابون حرف بزنم ... با پرنده ها از تو بگم ... با گلها درباره تو صحبت کنم... به ستاره ها بگم خوش بحالتون که به دختر کوچولوی من نزدیک ترید . دلم می خواد همه بدونن که ما قراره یه دختر کوچولو داشته باشیم ... ! گاهی نمی دونم با این حسِ سرکش ِ دست پاچه ، چه کنم ؟!!!
می دونی با تو به من خیلی خوش میگذره . با اعتماد به نفس بیشتری راه میرم و کمتر احساس تنهایی میکنم. مطمئنم اون روزی که از وجود من بیای در آغوش من ، جای خالیتو تا همیشه احساس کنم. بیا قول بدیم تا ابد باهم باشیم ... تا همیشه پشت هم باشیم ... نگران نگرانی های هم باشیم ... و یادمون نره که ما یک خانواده ایم.