شعر امشب
سلام دختر کوچولو
امشب همین جور یهویی یاد یه شعر از بچگی هام افتادم ... دلم خواست برات بخونم ... وقتی خوندم دلم خواست برات بنویسم ... وقتی نوشتم دلم خواست بهت بگم چقدر مشتاقم که بهت چیزهای جدید یاد بدم .
آخ که چه کارهایی هست که می خوام برای تو انجام بدم ...
آخ که چه حرفایی که با تو ندارم
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رختخواب مخمل آبی خوابیده
یه روز مامان رفته بازار اونو خریده
قشنگ تر از عروسکم هیچکس ندیده
عروسک من چشماتو وا کن
وقتی که شب شد اونوقت لالا کن
بیا بریم توی حیاط با من بازی کن
توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی