از دختر کوچولو به دختر کوچولو

سلام دختر کوچولو 

چقدر دلم می خواد یه بار درست حسابی باهات حرف بزنم . مثل چند سال آینده که روبروی هم میشینیم و من از گذشته هام میگم و تو از آینده ها ... ! 

دنیای ما دنیای خوبی ...  ... چی بگم ؟ چی بگم که دارم فقط برای دل خودم تو رو به این دنیا میارم. تمام دغدغه ی روز شبم شدی تو ... مثل بچگی هام که از یه عروسکی توی ویترین مغازه ای خوشم میومد و شبها خواب داشتنشو می دیدم. الانم فکر میکنم تو همون عروسک خواستنی بچگی هام هستی ... شاید حرف خوبی نباشه ... ولی واقعا هنوز نمی دونم چه مدلی دوست دارم .اونقدر دوست دارم که توی کتابها نوشتن ؟! اونقدر دوست دارم که مادرم دوسم داشت ؟  اونقدر دوست دارم که توی فیلما نشون میدن ؟ اونقدر دوست دارم که ازت بگذرم ؟!!!!!!!!  نه من این مدلی ها دوست ندارم ... من ، من ... 

نه دختر کوچولو به نوشته های من توجه نکن ... زندگی اصلا این شکلی نیست که من می نویسم ... شاید تو به دنیا بیای زندگی اونقدر زیبا بشه و خوبی اونقدر زیاد بشه که حرف های این روز های من اصلا معنی نداشته باشه . 

دیشب از خدا خواستم تو سلامت به دنیا برسی و بتونی تموم دغدغه های منو درک کنی ... دیشب از خدا خواستم ما رو در آغوش بگیره ... منو  تو بابایی رو ...